Ebi

Papa

من کويرم من کويرم
دشت تب کرده ی پيرم
نفسم مرده تو سينه
عطشم کرده اسيرم

من کوير خشک و پيرم
که طراوت نپذيرم

توی روياها می بينم
روز ميلاد بهارم
مثل يک جنگل سبزم
عطر پاک سبزه زارم

اما اين مثل يک خوابه
تن من تشنه ی آبه
بوته های خشک و زردم
زير تيغ آفتابه

نقش رويای بهاران
در نگاه من نشسته
توی رگهای تن من
حسرت بارون نشسته